گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
پرسش‌های اساسی جنگ نقد و بررسی جنگ ایران و عراق
جلد دوم
پیشگفتار چاپ سوم





بسم الله الرحمن الرحیم
مجموعه‌ی «نقد و بررسی جنگ ایران و عراق» عهده‌دار بررسی و تبیین پرسش‌های اساسی و ابهامات مطرح شده درباره جنگ هشت ساله و تلاش برای پاسخ‌گویی به این پرسش‌ها و رفع ابهامات، با استفاده از تحقیقات گسترده‌ای است که در این زمینه انجام شده است.
از این مجموعه تاکنون چهار جلد منتشر شده است:
جلد اول: پرسش‌های اساسی جنگ چاپ اول 1380
جلد دوم: اجتناب ناپذیری جنگ چاپ اول 1381
جلد سوم: علل تداوم جنگ چاپ اول 1382
جلد چهارم: روند پایان جنگ چاپ اول 1384
کتاب حاضر (اجتناب ناپذیری جنگ) پس از اولین انتشار با استقبال محققان و علاقه‌مندان روبه‌رو شد و در سال 1383 به چاپ دوم رسید که در این چاپ ضمیمه‌ای با عنوان «چرا جنگ آغاز شد؟» (مصاحبه نویسنده با یکی از نشریات داخلی) به پایان کتاب اضافه گردید. با اتمام نسخه‌های چاپ دوم، چاپ مجدد کتاب ضروری شد. برای سهولت در بهره‌برداری محققان و دسترسی علاقه‌مندان به نکات موردنظر، اعلام، مفاهیم و اصطلاحات کتاب استخراج و به صورت موضوعی تنظیم و در چاپ سوم به پایان کتاب اضافه شد.
امید است انتشار این مجموعه گامی باشد در جهت رفع ابهامات و روشن شدن موضوعاتی از جنگ تحمیلی که تاکنون به طور مستدل و مبسوط به آن پرداخته نشده یا کمتر مطرح شده است.
ان شاء الله این کوشش ناچیز مقبول حضرت حق و مورد استفاده علاقه‌مندان قرار گیرد.
مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ
1385

[ صفحه 10]


پیشگفتار چاپ اول

دشواری‌ها و پیچیدگی‌های برخورد با پیامدهای جنگ پس از اتمام آن و چگونگی تعیین نسبت و رابطه نسل پس از جنگ با دستاوردها و تجربیات حاصل از جنگ، بررسی و مطالعات گسترده و عمیقی را طلب می‌کند، ولی تا اندازه‌ای روشن است که بدون نقد و بررسی نمی‌توان از تجربیات و دستاوردهای جنگ بهره گرفت. در عین حال نقد شالوده شکنانه تجربیات یک جنگ را با تمامی هزینه‌های آن برای یک ملت، مخدوش خواهد کرد. حال با این پدیده چگونه باید مواجه شد؟
مجموعه‌ی «نقد و بررسی جنگ ایران و عراق» با توجه به واقعیت‌های جدید و فرآیندهای احتمالی آن و با اهتمام به حفظ و نشر تاریخ دفاع مقدس با رویکرد جدید، بررسی مسائل جنگ را در یک تعامل فعال در برابر تحولات و نیازهای جامعه مورد توجه قرار داده است. هدف از این تلاش جدید، تبیین عقلانیت نهفته در درون جنگ، در حوزه نقد، تصمیم‌گیری و رفتارهای سیاسی - نظامی می‌باشد. این مجموعه که عهده‌دار پاسخ به پرسش‌های اساسی درباره جنگ هشت ساله عراق علیه ایران است، در چهار جلد طراحی و تنظیم شده است:

[ صفحه 11]

جلد اول (پرسش‌های اساسی جنگ): این کتاب به بررسی ماهیت و آثار جنگ، ابعاد و ماهیت گفتمان انتقادی درباره‌ی جنگ، پرسش‌ها درباره‌ی جنگ در دو دوره‌ی جنگ و پس از جنگ و استخراج سه پرسش اساسی درباره‌ی جنگ پرداخته است. کتاب پرسش‌های اساسی جنگ در پایان سال 1380 چاپ و منتشر گردید.
جلد دوم (اجتناب ناپذیری جنگ): کتاب حاضر است که در آن به بررسی نظریه‌های مختلف درباره علل وقوع جنگ‌ها و جنگ ایران و عراق، ریشه‌ها و علل تجاوز عراق به ایران، روابط دو کشور قبل و پس از پیروزی انقلاب و تأثیر پیروزی انقلاب اسلامی بر روابط ایران و عراق، و ایران و امریکا پرداخته شده است. این کتاب در مجموع در پی پاسخ به این پرسش اساسی است که آیا وقوع جنگ اجتناب‌پذیر بود یا اجتناب ناپذیر؟
جلد سوم این مجموعه که در حال آماده‌سازی برای چاپ است، پاسخ‌گوی علل ادامه جنگ پس از آزادی خرمشهر است.
جلد چهارم مجموعه که تحقیقاتش به پایان رسیده و در مراحل اولیه تدوین است در پی بررسی چگونگی پایان جنگ و علت پذیرش قطعنامه 598 شورای امنیت به وسیله ایران، در آن موقعیت زمانی است.
نظر به اینکه در این مجموعه مسائل جنگ براساس یک رویکرد جدید مورد بازبینی قرار گرفته است، لذا اهمیت این موضوع سبب گردید که با شخصیت‌ها و صاحب‌نظران و مسئولان جریان‌ها و گروه‌های سیاسی مصاحبه‌ی اختصاصی انجام شود. علاوه بر این، کلیه‌ی منابع موجود در مورد نقد و بررسی مسائل جنگ و طرح پرسش در این زمینه با نگارش مقاله یا سخنرانی، از کتاب‌ها و نشریات به ویژه آنچه در سال‌های 1378 و 1379 منتشر شده است و همچنین از آرشیو گروه‌ها و جریان‌های سیاسی جمع‌آوری شد. به همین دلیل علاوه بر وجه تمایز این مجموعه با سایر آثار منتشر شده درباره‌ی جنگ

[ صفحه 12]

در رویکرد جدید به مسائل جنگ، باید ویژگی آن را در منابع جمع‌آوری شده و مصاحبه‌های اختصاصی جست‌وجو کرد.
ذکر این نکته ضروری است که تدوین کتاب حاضر در اسفند 1380 به پایان رسید، لیکن آماده‌سازی کتاب برای چاپ و انتشار تا اواخر سال 1381 به طول انجامید، طی این مدت تلاش‌ها و اقدامات امریکا برای حذف رژیم عراق با اقدام نظامی، تدریجا رو به افزایش گذاشت و به نظر می‌رسد این روند به درگیری نظامی منجر خواهد شد. در صورت وقوع چنین حادثه‌ای، فارغ از هرگونه نتیجه‌ای، محیط امنیتی جمهوری اسلامی ایران دستخوش دگرگونی خواهد شد و مناسبات ایران و عراق تحت تأثیر این تحول قرار خواهد گرفت. مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ امیدوار است در اولین فرصت و با مشخص شدن نتیجه‌ی این تحولات و احتمالا سیدالشهدا انتشار اسناد و اطلاعات جدید، این موضوع را بررسی و نتایج ان را در اختیار عموم قرار دهد.
در اینجا لازم است از امیر دریابان علی شمخانی، وزیر محترم دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح برای حمایت و راهنمایی نویسنده در مراحل مختلف کار، و از سردار سرلشکر غلامعلی رشید، جانشین محترم رئیس ستاد کل نیروهای مسلح به دلیل مصاحبه‌ی اختصاصی و مطالعه‌ی متن کتاب و درج اطلاعات ضروری، و از سردار سرتیپ حسین علایی، رئیس محترم وقت ستاد مشترک سپاه پاسداران که این تلاش‌ها را مورد حمایت خود قرار دادند و همچنین کلیه کسانی که با کوشش خود امکان انتشار این کتاب را فراهم کردند، تشکر و قدردانی شود.
مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ
1381

[ صفحه 13]


مقدمه

جنگ ایران و عراق، حادثه‌ی تاریخی بزرگ و سرنوشت‌سازی بود که در بستر مجموعه‌ای از عوامل و زمینه‌های متفاوت شکل گرفت و از تاریخ 31 شهریور سال 1359 با تجاوز عراق آغاز شد و در تاریخ 29 مرداد سال 1367، پس از پذیرش قطع‌نامه‌ی 598 از سوی جمهوری اسلامی ایران به پایان رسید.
نظر به ابعاد و پیامدهای جنگ در زمان وقوع و پس از آن، تحلیل و نظریه‌پردازی درباره‌ی ریشه‌ها و علل آغاز جنگ مورد اهتمام بوده و خواهد بود. گسترش دامنه‌ی این بحث و تعمیق آن به طرح نظریه‌ی اجتناب‌پذیری جنگ و طرح این پرسش منجر شده است [1] که آیا وقوع جنگ میان دو کشور ایران و عراق اجتناب ناپذیر بوده است؟ و به عبارت دیگر آیا جلوگیری از وقوع جنگ ممکن بوده است؟ به نظر می‌رسد هرگونه بحث و بررسی در این زمینه می‌تواند از دو منظر حائز اهمیت و سودمند باشد. نخست آنکه یک واقعه‌ی تاریخی و سرنوشت‌ساز و علل وقوع آن تجزیه و تحلیل خواهد شد و این امر

[ صفحه 14]

«به توسعه‌ی پایگاه اطلاعاتی، که اساس پیش‌بینی آتی است، و افزایش فرضیه‌های تقریبا واقع‌گرا کمک می‌کند.» [2] در نتیجه امکان پیشگیری از وقوع جنگ مجدد بر پایه‌ی تجربه‌ی برآمده از جنگ هشت ساله، فراهم خواهد شد.
دوم اینکه دستیابی به این نتایج، بازخوانی مجدد نحوه‌ی وقوع جنگ را با بررسی منطق حاکم بر روند تحولات و شکل‌گیری زمینه‌ها و عوامل مؤثر بر آن، در کنار بررسی فرایند تعاملات دو جانبه‌ی ایران و عراق در بستر شرایط و وضعیت خاص منطقه و داخل ایران امکان‌پذیر می‌سازد. در این بررسی نیز، همچون دیگر شاخه‌های علوم اجتماعی، به طور مثال در سیاست، اقتصاد و جامعه‌شناسی، سرگردانی در این باره که از کجا باید شروع کرد توجه خویش را بر کجا باید متمرکز ساخت و از کجا باید به موضوع چنگ انداخت؟ امری گریزناپذیر است. [3] .
آنچه که روشن است جنگ همچون واقعیتی انکارناپذیر به وقوع پیوسته است. بر پایه‌ی این توضیح، اگر جنگ اجتناب‌پذیر بود هرگز واقع نمی‌شد. در عین حال، تحقق آن بدان معنا نیست که کلیه‌ی تلاش‌های لازم برای جلوگیری از وقوع جنگ صورت گرفته است یا از تمام ابزارهای سیاسی - نظامی به نحو مناسبی استفاده شده است یا اینکه اقدامات و اعلام مواضع ایران در تسریع روند وقوع جنگ بی‌تأثیر بوده است. چنان که آقای هاشمی رفسنجانی در یک گفت‌وگوی اختصاصی می‌گوید:
«اینکه انسان عقلا بگوید که هیچ راهی برای توقف جنگ وجود نداشت چنین ادعایی را نمی‌توان کرد، چون ما مسیری را که در انقلاب خودمان می‌رفتیم، کارمان را می‌کردیم و به جنگ منتهی شد. منتها اینکه ما مقصر بودیم و روی اشتباهات ما این جنگ اتفاق افتاد، قابل قبول نیست.» [4] .
ایشان در پاسخ به این پرسش که رفتار ایران چه نقشی داشته است می‌گوید:

[ صفحه 15]

«من می‌گویم ناشی از عملکرد ما هست، منتها ما راه خودمان را می‌رویم، اما امریکا این راه را نمی‌پسندد.»
«طراحی این در سطح جهانی بود که آنها هم در راه‌شان به شکست رسیدند و راه آنها به جنگ منتهی شد که جنگی را بر ما تحمیل کنند. در هر یک از این طراحی‌ها ما اگر کوتاه می‌آمدیم ممکن بود جنگ نشود، اما اینکه آیا آنها از جنگ بهتر بود یا نه، باید روی آنها بحث کنیم.» [5] .
آقای هاشمی همچنین در سال 1367 درباره‌ی درس‌آموزی از جنگ گفت:
«اگر با تجربه‌های امروز بخواهیم انقلاب را شروع کنیم، شاید تلاش کنیم که نگذاریم جنگ شروع شود، وقتی دیدیم که آثاری از درگیری وجود دارد و می‌خواهند جنگ را بر ما تحمیل کنند تلاش بیشتری می‌کردیم که جنگ آغاز نشود. در کل جمع‌بندی این است که شاید ما با تجربه امروز می‌توانستیم از بروز جنگ جلوگیری کنیم...» [6] .
وقوع هر جنگی تحت تأثیر شرایط و در وضعیت خاصی انجام می‌پذیرد و این شرایط و وضعیت، تکرارپذیر نیست و در صورت تکرار هم الزاما به وقوع جنگ منجر نخواهد شد. برای نمونه، سطح مداخله‌ی نظامی عراق در امور ایران یا بنا به ادعای عراق آنچه ایران تحت عنوان صدور انقلاب در عراق قبل از وقوع جنگ انجام داد با آنچه هم اکنون در مناسبات دو کشور جریان دارد [7] قابل مقایسه نیست و در برخی زمینه‌ها کاملا افزایش یافته است. چنان که در وضعیت کنونی حضور منافقین در عراق و در برخی مواقع هدایت اطلاعاتی - عملیاتی و پشتیبانی عراق از آنها برای عملیات در خاک ایران در سطح وسیعی صورت می‌گیرد و متقابلا واکنش ایران با تهاجم هوایی یا شلیک

[ صفحه 16]

موشک به مقر منافقین در داخل خاک عراق انجام می‌پذیرد. همچنین شرایط حاکم بر مناسبات دو کشور پس از اتمام جنگ در سال 1367 و عدم انعقاد قرارداد صلح به صورت قطعی، با توجه به لغو قرارداد 1975 الجزایر در عراق در شهریور سال 1359، نشان می‌دهد هم اکنون هیچ گونه قرارداد رسمی مبنی بر صلح و تنظیم روابط دو کشور در چارچوب آن وجود ندارد [8] و از این منظر حتی زمینه‌ها و امکان وقوع مجدد جنگ از گذشته بیشتر است ولی چرا منجر به جنگ میان دو کشور نمی‌شود؟
با این توضیح، اجمالا می‌توان گفت منطق وقوع جنگ از ویژگی و پیچیدگی‌های آشکار و پنهان بسیاری برخوردار است. چنین نظریه پردازی‌هایی درباره‌ی وقوع جنگ، تا اندازه‌ای پیش‌بینی و جلوگیری از آن را دشوار ساخته است. در عین حال تاکنون، محققان، تحلیلگران و کارشناسان مباحث نسبتا گسترده‌ای را درباره‌ی علت وقوع جنگ ایران و عراق ارائه کرده‌اند که بخشی از مباحث مربوط به اجتناب‌پذیری یا اجتناب ناپذیری جنگ در این بحث‌ها گنجانده شده است. واقعیات و فرضیات مورد نظر در تجزیه و تحلیل علل و زمینه‌های وقوع جنگ، به شرح زیر هستند:
1 - اختلافات تاریخی و رقابت منطقه‌ای دو کشور ایران و عراق.
2 - معضلات ژئوپلتیکی عراق که تاکنون منشأ آغاز دو جنگ شده است.
3 - ماهیت رژیم عراق و تضاد آن با ماهیت نظام جمهوری اسلامی ایران.
4 - وقوع انقلاب اسلامی در ایران و تغییر مناسبات منطقه‌ای با نگرانی از صدور انقلاب.

[ صفحه 17]

5 - تغییر توازن قوا و پیدایش خلأ قدرت در منطقه.
6 - تنش در مناسبات ایران و امریکا بر اثر سیاست‌های مداخله‌جویانه‌ی امریکا در ایران و واکنش ایران در تصرف سفارت امریکا.
7 - فروپاشی قدرت سیاسی - نظامی و اقتصادی گذشته در ایران و عدم انسجام درونی برای تصمیم‌گیری و مقابله با بحران‌ها و تهدیدات خارجی.
و...
طرح مسئله‌ی اجتناب ناپذیری جنگ بیشتر معطوف به نظریه‌ای انتقادی است و کمتر به روند تصمیم‌گیری‌های [9] مسئولان وقت کشور می‌پردازد. در این مسئله کانون توجهات بیشتر بر «نحوه‌ی وقوع جنگ» متمرکز است تا «علت یا علل وقوع جنگ». برای بررسی نظریه‌ی اجتناب‌پذیری جنگ می‌توان فرضیات یا عناصر اصلی نهفته در آن را بررسی کرد. در این نظریه بر چند موضوع تأکید می‌شود:
1 - شعارها و تحریکات انقلابی ایران.
2 - بی‌تجربگی کادر سیاسی کشور و بی‌توجهی به اصول روابط بین‌الملل.
3 - تصرف سفارت امریکا و تشدید انزوای بین‌المللی ایران.
4 - عدم اعتقاد به مذاکره با عراق.
چنان که روشن است در این نظریه چنین فرض شده است که در واقع افکار، مواضع و شعارهای انقلابی ایران، که از رادیوی اختصاصی برای عراق پخش می‌شد، و مواضع و اظهارات مسئولان کشور، که در مناسبت‌های مختلف اعلام می‌شد، موجب نگرانی و تحریک عراق به تجاوز به ایران شد.

[ صفحه 18]

بر پایه‌ی این تصور، معضلات ایران و عراق با مذاکره رفع سوء تفاهمات قابل حل و فصل بود [10] و ایران از طریق برقراری ارتباط مجدد با امریکا می‌توانست نگرانی ناشی از تهدیدات احتمالی عراق را مهار و خنثی کند. سپس این نتیجه‌گیری صورت می‌گیرد که اگر اقدامات زیر انجام می‌شد وقوع جنگ اجتناب‌پذیر بود:
1 - ایران از بیان شعار و تحریکات دائر بر صدور انقلاب، خودداری می‌کرد.
2 - ایران با عراق مذاکره می‌کرد و این کشور را متقاعد می‌ساخت که از اقدام به جنگ خودداری کند.
3 - ایران به منظور جلب حمایت امریکا برای مهار عراق، با امریکا ارتباط برقرار می‌کرد.
برای ارزیابی صحت نظریه اجتناب‌پذیری و کاستی‌ها و تناقضات آن باید به این پرسش‌ها پاسخ گفت:
1 - آیا طرح شعار به تنهایی می‌تواند منجر به تغییر وضعیت در یک کشور و بهره‌برداری کشور دیگر و در نتیجه عامل تحریک یک کشور برای اقدام به جنگ شود؟ با توجه به اینکه ایران پس از انقلاب در وضعیت نابسامانی قرار داشت و همین ارزیابی‌ها در تصمیم‌گیری عراق برای حمله به ایران مؤثر بود؛ پس چگونه ایران قادر به صدور انقلاب و بهره‌برداری از شعارها بود؟ [11] .

[ صفحه 19]

2 - اگر ایران انقلابی منشأ نگرانی عراق بود و عراق، تنها با شعارهای ایران، تحریک شد؛ پس عراق در موضع برتر نظامی به چه دلیل حاضر به مذاکره با ایران بود و در مذاکره چه اموری باید تأمین می‌شد. به عبارت دیگر، با توجه به اینکه مذاکره به معنای گفت‌وگو و نوعی چانه‌زنی سیاسی برای تأمین اهداف موردنظر است آیا ایران در موقعیت مناسبی برای مذاکره قرار داشت؟ در این صورت ایران با وضعیت نظامی، سیاسی و اجتماعی خاص خود و با توجه به خواسته‌ها و اهداف عراق در مذاکرات چه مواضعی را باید اتخاذ می‌کرد؟ آیا مذاکره با عراق، حتی با حضور شخص صدام در هاوانا، پایتخت کوبا، در زمان دولت موقت نتیجه‌ای داشت؟
3 - وقوع انقلاب اسلامی و تغییر مناسبات در داخل ایران و در سطح منطقه و ادراک امریکا از گسترش دامنه‌ی انقلاب چه تأثیری بر سیاست‌های جدید امریکا در برابر ایران داشت؟ امریکا بنا به چه دلایلی و چگونه می‌توانست عراق را مهار کند؟ این اقدام چه اهداف و منافعی را برای این کشور تأمین می‌کرد؟ با توجه به ماهیت انقلاب اسلامی و تأثیرات آن و سقوط شاه به عنوان «متحد استراتژیک امریکا» آیا ممکن بود که این کشور نظام جدید حاکم بر ایران را به رسمیت بشناسد و آیا نیروهای انقلابی مایل و قادر به اعاده‌ی مناسبات پیشین بودند؟ با گذشت بیش از دو دهه از پیروزی انقلاب اسلامی، ادامه تنش در مناسبات ایران و امریکا چه معنا و مفهومی را دربر دارد؟

[ صفحه 20]

در هر صورت هم اکنون جامعه‌ی ما در برابر واقعیتی تاریخی به نام وقوع جنگ با تجاوز عراق و دو نظریه مواجه است که یکی بر اجتناب‌پذیری و دیگری بر اجتناب ناپذیری جنگ تأکید دارد. با گذشت 22 سال از زمان وقوع جنگ و 14 سال از زمان اتمام جنگ و گسترش «گفتمان انتقادی» نسبت به آن و طرح مسئله‌ی اجتناب ناپذیری، این پرسش وجود دارد که چگونه باید این موضوع را مورد بررسی قرار داد؟
روشن است که تأکید بر «اجتناب‌پذیری» یا «اجتناب ناپذیری جنگ،» در واقع نوعی قضاوت و ارزیابی درباره وقوع جنگ و زمینه‌ها و علل آن است؛ بنابراین به عبارتی موضوع اصلی همان ریشه‌ها و علل آغاز جنگ است. با این ملاحظه، آیا بررسی ریشه‌ها و علل جنگ با ارائه‌ی هرگونه نظریه‌ی فاقد قضاوت و ارزیابی همراه است یا اینکه باز هم با نوع دیگری از قضاوت و داوری روبه‌رو هستیم؟ طرح این موضوع نشان می‌دهد میان یک واقعیت در شرایط خاص زمانی و ادراک علل و نحوه‌ی وقوع آن همواره شکاف وجود دارد؛ به عبارت دیگر همواره در بررسی یک واقعیت تاریخی نمی‌توان انتظار داشت که قضاوت به تمامیت با واقعیت انطباق داشته باشد. علاوه بر این، همیشه تغییر شرایط زمانی، امکان ادراک موقعیت زمینه‌ای یک حادثه را ضعیف می‌کند. همچنین، با گذشت زمان رویکردهای جدیدی حادث می‌شود که در واقع گذشته را در چارچوب ملاحظات حال بررسی و ارزیابی می‌کند.
فارغ از این ملاحظه، برای دستیابی به علل وقوع یک حادثه چه باید کرد؟ اساسا آیا امکان ادراک صحیح ریشه‌های علل وقوع یک حادثه وجود دارد؟ پرفسور جان لوئیس گلدیس استاد و نظریه‌پرداز تاریخ معتقد است: «مشکل اصلی نظریه‌پردازان این است که نمی‌دانند با مسئله‌ی حدوث یا احتمال وقوع چگونه برخورد کنند.» وی سپس می‌گوید: «هرگز نمی‌توان دانست که یک حادثه یا رخداد، یا یک اتفاق ناگهانی، یا تلافی و همزمانی دو جریان کاملا

[ صفحه 21]

نامرتبط، چه زمانی نتایج غیر منتظره‌ای به بار خواهند آورد.» [12] .
بر پایه‌ی این توضیح می‌توان به این نتیجه رسید که تاریخ در هر دوره‌ای به نحو خاصی در جریان است و نیروی محرکه آن متفاوت است و لذا در بررسی «امکان وقوع» باید توجه داشت حوادث متأثر از ملاحظات و عوامل متفاوتی است که در برخی مواقع ادراک تمامی آنها دشوار است و برداشت‌ها نیز ممکن است با تغییر موقعیت‌ها تغییر کند.
با این توضیحات، به نظر می‌رسد در بررسی وقوع جنگ، باید رویکردهای جدید و اوضاع کنونی مورد توجه قرار گیرد. اگر پیش از این، اصل وقوع جنگ در چارچوب دیدگاه‌های خاص سیاسی و اعتقادی تفسیر و تحلیل می‌شد و مورد پذیرش افکار جامعه قرار می‌گرفت. امروز به دلایلی، از جنبه‌ی دیگری که بیشتری بررسی «امکان‌پذیری» جلوگیری از وقوع جنگ است، موضوع مورد توجه قرار گرفته است.
برای پاسخ به پرسش‌ها و ابهاماتی که در این زمینه به وجود آمده است با توجه به نوع «روش بررسی» گزینه‌های متفاوتی وجود دارد. می‌توان مانند گذشته با تأکید بر تحلیل و نظریاتی که وجود داشته و دارد و ادراکی که از ماهیت این پرسش وجود دارد مجددا گذشته را مورد تأکید قرار داد و به نفی پرسش و پرسش کنندگان پرداخت. با این روش چه چیزی حل خواهد شد؟ به نظر می‌رسد این روش تنها در چارچوب مجادلات سیاسی، سودمند واقع می‌شود و در بررسی تاریخی بی‌حاصل و زیان‌بخش است؛ زیرا واقعیات و حقایق نهفته در درون رخدادهای تاریخی در بستر مناقشات سیاسی مدفون یا تحریف خواهد شد.
بنابراین با تأکید بر تعهد به حقایق تاریخی و احترام به افکار و پرسش‌ها، به ویژه نسل جوان، به نظر می‌رسد با بازبینی مجدد و از زاویه‌ی پاسخ به امکان‌پذیری ممانعت از وقوع جنگ، مجددا شرایط زمینه‌ساز جنگ را بررسی

[ صفحه 22]

کرد. در این بازبینی، بررسی علل وقوع جنگ و سپس نتیجه‌گیری برای اجتناب‌پذیری یا اجتناب ناپذیری آن مورد توجه نیست؛ بلکه نحوه‌ی وقوع جنگ، به صورت تدوین حوادث و روندها در یک بررسی تاریخی، مدنظر است. به این ترتیب که موضوع وقوع جنگ در چارچوب مناسبات ایران و عراق و در بستر موقعیت زمانی، با بررسی رخدادها و وقایع، مورد توجه قرار خواهد گرفت و در این مسیر قضاوت نهایی بر عهده خوانندگان محترم گذاشته خواهد شد. به عبارت دیگر پس از اتمام این بررسی نتیجه‌گیری به خوانندگان محترم سپرده خواهد شد و اینکه آیا اساسا پرسش «اجتناب ناپذیری جنگ» پرسشی صحیح و اساسی است یا اینکه مسائل میان ایران و عراق به لحاظ تاریخی از چنان وسعت و عمقی برخوردار است که باید پرسش‌های اساسی به تناسب آن طرح شود؟
با اهتمام به بررسی نحوه‌ی وقوع جنگ، کتاب حاضر 4 فصل زیر را داراست:
فصل اول: بررسی نظریه‌های موجود در زمینه‌ی وقوع جنگ
در این فصل با توجه به اینکه محور ثقل بحث پاسخ به پرسش اجتناب‌پذیری جنگ است و با فرض اینکه ما با یک نظریه درباره‌ی علت وقوع جنگ روبه‌رو هستیم؛ لذا مفهوم و کارکرد نظریه برای تبیین جایگاه و تأثیر آن در فهم و ادراک پدیده‌ها لحاظ شده است. علاوه بر این، نظریه‌های موجود در مورد علل آغاز جنگ در مبحث روابط بین‌المللی و گونه‌شناسی جنگ و مشکلات و نارسایی‌های بررسی با روش علی و به صورت تک علتی بررسی شده است.
فصل دوم: بررسی نظریه‌ها درباره‌ی علت آغاز جنگ ایران و عراق
در این فصل نظریه‌های موجود درباره‌ی علت آغاز جنگ ایران و عراق از دیدگاه نظریه‌پردازان و تحلیلگران جمع‌آوری و توضیح داده شده است. علاوه بر این، نظریات ایران و عراق از موضع مسئولان و مراکز و نهادهای رسمی

[ صفحه 23]

تبیین شده است.
فصل سوم: تجزیه و تحلیل مناسبات ایران و عراق در دهه‌ی 1970 و به ویژه انعقاد قرارداد 1975 الجزایر تا پیروزی انقلاب
برخی از اختلافات مرزی ایران و عراق جنبه‌ی تاریخی پیدا کرده است و ریشه در سده‌های قبل دارد اما با کودتای نظامی در عراق در ژوئیه‌ی 1958 و تغییر ماهیت نظام سیاسی حاکم بر این کشور و متقابلا تحولاتی که در ایران صورت گرفت و نقش جدید ایران در منطقه به عنوان متحد استراتژیک امریکا و حافظ منافع این کشور در دهه‌ی 1970، مناسبات دو کشور ایران و عراق را در سایه‌ی فضای حاکم بر منطقه و دو کشور و دیگر متغیرها تحت تأثیر قرارداد و رخدادهای نظامی - امنیتی به درگیری نظامی و سرانجام انعقاد قرارداد 1975 الجزیره انجامید. در این زمینه و به ویژه درباره‌ی اختلافات تاریخی دو کشور ایران و عراق، تاکنون مطالعات و بررسی‌های مختلفی صورت گرفته است و نظر به اهمیت و تأثیر این تحولات بر مناسبات ایران و عراق در روندی تاریخی و به ویژه پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، لذا در فصلی جداگانه هرچند به اجمال مورد بررسی قرار خواهند گرفت.
فصل چهارم: بررسی تأثیر پیروزی انقلاب در سطح منطقه و در مناسبات ایران و عراق، و ایران و امریکا
پیروزی انقلاب اسلامی در ایران با سقوط شاه و برقراری نظام جدید سیاسی با ماهیت دینی و انقلابی در ایران تمامی معادلات و مناسبات منطقه را، که پس از یک دهه شکل گرفته بود، دستخوش تغییر نمود و انرژیی جدید را ایجاد کرد. دگرگونی در موازنه‌ی نظامی و پیدایش خلأ قدرت در منطقه و پیامدهای آن و اتخاذ راهبردهای جدید در قدرت‌های بزرگ جهانی و قدرت‌های منطقه‌ای، به ویژه عراق، زمینه‌های تنش و مناقشاتی را فراهم ساخت که نه تنها به تجاوز عراق به ایران و بعدها به کویت انجامید؛ بلکه

[ صفحه 24]

همچنان منطقه را از یک نظام امنیتی منسجم بی‌بهره می‌ساخت. با این توضیح مشخص می‌شود منطقه‌ی خلیج فارس و تا اندازه‌ای خاورمیانه همچنان در سیطره پیامدهای پیروزی انقلاب اسلامی در ایران بوده و خواهد بود. در بستر این تحولات، تعاملات و مناسبات ایران و عراق، و ایران و امریکا در مقایسه با دهه‌ی قبل دچار دگرگونی شد که ابعاد آن در این فصل توضیح داده خواهد شد.
بررسی مناسبات ایران و عراق در حد فاصل پیروزی انقلاب تا شروع جنگ سه دوره‌ی پیروزی انقلاب تا آبان سال 1358، از آبان سال 1358 تا فروردین سال 1359 و از فروردین سال 1359 تا 31 شهریور سال 1359 را دربر می‌گیرد. مناسبات ایران و عراق، در حد فاصل پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن سال 1357 تا آغاز جنگ در 31 شهریور سال 1359 به مدت 20 ماه تحت تأثیر عوامل متفاوتی قرار گرفت. در 10 ماه اول، یعنی تا تصرف سفارت امریکا در آبان سال 1358 رژیم عراق به شدت بحران و ناامنی در مرزهای مشترک دو کشور را، به ویژه در مناطق مرزی کردستان و خوزستان، دنبال می‌کرد. در داخل عراق نیز، جابه‌جایی قدرت با حذف حسن البکر و جایگزینی صدام و سرکوبی شیعیان صورت گرفت. در این مرحله عراق، با تکیه بر عناصر وابسته‌ی داخلی خود، تجزیه‌ی خوزستان را پی‌گیری می‌کرد که با شکست آن و متقابلا تحول اساسی در مناسبات ایران و امریکا در آبان سال 1358، راهبرد عراق نیز دستخوش تغییر شد. در 5 ماه دوم، به نظر می‌رسد عراق برخلاف مرحله‌ی اول که با تکیه بر اوضاع داخلی ایران به دنبال استراتژی تجزیه‌ی خوزستان بود، با تغییر اوضاع بین‌المللی و منطقه‌ای و تحولات داخل ایران استراتژی جدیدی را دنبال کرد که در چارچوب منافع امریکا و کشورهای منطقه قابل تفسیر بود و می‌توانست زمینه‌های حمایت از عراق در جنگ با ایران را فراهم سازد. عراق در این مرحله، در پی کسب آمادگی

[ صفحه 25]

نظامی بود. در 5 ماه سوم، به موازات ناامیدی امریکا از آزادی گروگان‌ها و اتخاذ روش‌های جدید، مانند: قطع رابطه با ایران، انجام عملیات طبس و کودتای نوژه، عراق آمادگی نظامی خود را برای حل تمامی اختلافات با ایران با استفاده از زور، رسما اعلام کرد. امریکایی‌ها با ادراکی که از شرایط جدید داشتند در مسیر بهره‌برداری از عراق حرکت کردند و رژیم عراق نیز برای اقدام علیه ایران در چارچوب منافع امریکا و همسو با آن آماده شد. تداوم این روند زمینه‌های تجاوز عراق به ایران را فراهم ساخت.

[ صفحه 28]


جنگ: بررسی نظریه‌ها

اشاره

وقوع جنگ ایران و عراق و تداوم آن به مدت 8 سال و همچنین تأثیر پیامدهای آن بر شکل‌گیری رخدادهای سیاسی - اجتماعی در داخل کشور و منطقه، دامنه‌ی تحلیل و نظریه‌پردازی جنگ ایران و عراق را گسترش داده است. این نظریه‌پردازی‌ها همزمان با وقوع جنگ، آغاز شد و در طول 8 سال جنگ ادامه یافت و پس از خاتمه‌ی آن (سال 1367) و به ویژه پس از تجاوز عراق به کویت (سال 1369)، ابعاد نسبتا جدیدتری به خود گرفت. تحلیل و نظریه‌پردازی «علل آغاز جنگ» و همچنین عوامل مؤثر بر ادامه و نحوه خاتمه‌ی آن با رویکردهای متفاوتی صورت گرفته است. در این میان، برخی از رخدادهای خارجی و داخلی نیز بر این روند تأثیر گذاشته‌اند. در سطح منطقه‌ای اشغال کویت توسط عراق، ماهیت جنگ امریکا و متحدان آن [13] با ضرورت تخریب توان نظامی عراق براساس نظریه‌ی کیسینجر مبنی بر «کشیدن دندان تهاجمی عراق» سبب شد خصلت توسعه‌طلبی رژیم عراق و تمایل آن به ایجاد بی‌ثباتی در منطقه‌ی خلیج فارس به یکی از محوری‌ترین مفاهیم در ترسیم چهره‌ی رژیم عراق و شخصیت صدام تبدیل شد. این روند، همراه با اعلام دبیر کل وقت سازمان ملل مبنی بر تجاوز عراق به ایران، موجب شد یکی

[ صفحه 29]

از مهم‌ترین عوامل روانی و حقوقی مؤثر بر ادامه‌ی جنگ ایران و عراق و مواضع ایران برای خاتمه‌ی جنگ روشن و آشکار شود. این موضوع پیش‌تر، در چارچوب ضرورت‌های حمله به عراق و آزادسازی کویت به رهبری امریکا و متحدان او صورت گرفت، ولی آثار مهمی را در اثبات حقانیت مواضع ایران، اقناع افکار عمومی جهان (و حتی داخل کشور) و تغییر مواضع کشورهای منطقه نسبت به ایران در برداشت. تلاش امریکا و اروپا نیز، برای ساماندهی اوضاع منطقه براساس جنگ برضد رژیم عراق، منطقه‌ی خلیج فارس و تا اندازه‌ای جنگ ایران و عراق را تحت تأثیر قرار داد و به همین دلیل هم اکنون مسائل جنگ ایران و عراق تا اندازه‌ای در محاق فراموشی قرار گرفته است و تنها به مناسبت سالگرد جنگ، یا بررسی مناسبات ایران و عراق، در زمان بهبودی یا تشنج، مجددا لحاظ می‌شوند. با این توضیح جنگ ایران و عراق، براساس رویکرد منطقه‌ای، به حادثه‌ای تاریخی تبدیل شده است و آنچه بیشتر در کانون توجهات قرار دارد جنگ متحدین به رهبری امریکا، مسائل جاری عراق و چشم‌اندازهای آینده‌ی عراق با تکیه بر ضرورت کنترل و مهار و احتمالا حذف صدام است.
گرچه در داخل کشور تحولات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی برجسته‌ای صورت گرفته است و در حد فاصل اتمام جنگ با عراق تاکنون، راهبردهای توسعه‌ی اقتصادی و سیاسی رویکردهای کلی نگرش به جنگ را کاملا متحول ساخته است؛ همچنان مسئله‌ی جنگ ایران و عراق و پیامدهای آن، عرصه‌های سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و نظامی را در کمند خود قرار داده است و به نظر می‌رسد کم و بیش تا چندین دهه ادامه یابد. چنان که طی دهه‌ی گذشته در داخل کشور برخلاف رویکرد بیرونی، مسئله‌ی جنگ و ارزش‌های 8 سال دفاع مقدس و دستاوردهای آن، همچنان کانون الهام رفتارهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی و نقطه‌ی ثقل نقد سیاست‌ها، تصمیمات و رفتارهای

[ صفحه 30]

مسئولان نظام جمهوری اسلامی در دهه‌ی اول انقلاب بوده است.
ارائه‌ی تحلیل و نظریه درباره‌ی علل وقوع جنگ برخلاف رویکردهای کلی به جنگ، که تا اندازه‌ای دستخوش تغییر شده است. کماکان همانند گذشته است و به جز چند کتاب و مقاله‌ی محدود هیچ گونه بررسی نظری عمیقی در این باره صورت نگرفته است. تحلیل‌ها و نظریات موجود، متأثر از مطالعاتی است که در ریشه‌یابی اختلاف ایران و عراق صورت گرفته [14] یا در منابع خارجی اعم از کتاب، مقاله یا رسانه منعکس شده و در داخل، مورد استناد محققان و تحلیلگران قرار گرفته است. به همین دلیل نیز، پیشرفت محسوسی در این زمینه مشاهده نمی‌شود؛ به عبارت دیگر، روش و منطق بررسی علل آغاز جنگ تغییر نامحسوسی داشته و تنها مسئله‌ی قابل توجه ارائه‌ی نظریه «اجتناب‌پذیری» جنگ است که از نظر منابع و استدلال هنوز نظریه‌ای علمی و مستحکم و به دور از ملاحظات و اغراض سیاسی، تلقی نشده است. همچنین بررسی‌های انجام شده براساس منابع دست اول اعم از سند یا گفت‌وگو با مسئولان ایران، عراق یا در سطح بین‌المللی و منطقه‌ای پیشرفت محسوسی نداشته است. در تعامل میان روش و منطق تفکر و نگرش درباره‌ی جنگ و دستیابی به منابع دست اول و جدید گام جدی و عمیقی برداشته نشده است؛ ولی ظاهرا، با گذشت زمان روشن خواهد شد.
با این حال، تحلیلگران و نظریه‌پردازان خارجی و داخلی جنگ ایران و عراق و به ویژه علل وقوع آن را، در چارچوب تئوری‌هایی با منابع و دلایل متفاوت، بررسی می‌کنند؛ به عبارت دیگر واقعیات جنگ ایران و عراق و حقایق نهفته در آن براساس نظریه‌های متفاوت ادراک و تحلیل می‌شود. حال

[ صفحه 31]

با این توضیح اجمالی، و اهمیت و نقش نظریه‌ها در تبیین [15] مسائل جنگ ایران و عراق، علل آغاز جنگ ایران و عراق در چارچوب نظریه‌ی «اجتناب‌پذیری» بازنگری می‌شود. این اقدام درواقع نوعی کالبدشکافی ذهنیات موجود درباره جنگ ایران و عراق است. به این منظور، ابتدا «مفهوم و کارکرد نظریه» و سپس نظریه‌های موجود درباره‌ی علل آغاز جنگ بررسی خواهد شد.

مفهوم و کارکرد نظریه‌ها

جنگ‌ها و انقلاب‌ها، برجسته‌ترین پدیده‌های اجتماعی [31] هستند که سرنوشت اجتماعی جوامع انسانی را دستخوش تغییر می‌کنند. برای شناخت این پدیده‌ها چه باید کرد؟ و اساسا آیا این گونه پدیده‌ها را می‌توان شناخت؟ علت و ضرورت تبیین و نظریه‌پردازی در حوزه علوم اجتماعی به معنای عام چیست؟
ظهور و بروز حوادث و پدیده‌های اجتماعی بدین معنا است که مجموعه‌ای از رخدادهای پراکنده تحقق یافته و در نهایت روند جدیدی ایجاد می‌کند که جایگزین وضعیت پیشین می‌شود. چگونه باید این گونه پدیده‌ها را از دیدگاه رفتارهای شخص و جامعه بررسی کرد؟

[ صفحه 32]

هرگونه مواجهه انسانی با واقعیات خارجی، اعم از پدیده‌های اجتماعی و طبیعی، درواقع برخورد عقلی، با عالم عینی و تبیین منطقی آن است. تبیین، به معنای آشکارسازی پیچیدگی‌های مسئله موردنظر و رفع ابهامات موجود است. به همین دلیل در تبیین، چند کار صورت می‌گیرد: نخست، علت وقایع بیان می‌شود و سپس، ارتباط وقایع با یکدیگر نشان داده می‌شود. در مقام تبیین، فهم حادثه با عقل امکان‌پذیر می‌شود. اگر میان عقل ما یعنی محتوای ذهنی ما و عالم خارج منافاتی باشد، منجر به ایجاد پرسش می‌شود. [32] .
این برداشت از جهان ذهنی و جهان عینی نشان می‌دهد که اولا فهم حوادث و رخدادها بدون تبیین آنها در ذهن، امکان‌پذیر نیست. همچنین، ادراک و برداشت‌ها در تعامل ذهن با جهان عینی، به دلیل تفاوت ساختارها و محتوای ذهنی می‌تواند متفاوت و همواره دستخوش دگرگونی شود. فرضا در چارچوب تفکر اسلامی، مارکسیستی یا لیبرالیستی، برداشت‌های واقعیات اجتماعی یکسان نیست؛ به همین دلیل ادراک از موضوعات واحد در زمان حال با برداشت‌های پدیده‌های تاریخی متفاوت است. به عبارت دیگر، هر تبیین و نظریه‌ای نگرش خاصی نسبت به رخدادها به وجود می‌آورد و در اصل تفسیر یا تبیین رخدادها در چارچوب نظریه‌های متفاوت دید ما را نسبت به آن رخداد دگرگون می‌کند. [33] .
حال با پذیرش فرایند عقلانی شناخت پدیده‌های عینی در عالم ذهن، نقش و کارکرد فرضیه و نظریه تا اندازه‌ای روشن می‌شود. در کتاب نظریه‌های متعارض در روابط بین‌الملل درباره‌ی ضرورت نظریه و کارکرد آن آمده است:
«در هر رشته‌ی علمی، برای درک پدیده‌ها و اندیشه درباره‌ی روابط درونی میان آنها، هدایت پژوهش، و، به عنوان هدف سودمند بلاواسطه‌تری که در علوم اجتماعی مطرح است، برای ارائه‌ی سیاست گذاری‌های درست و معقول، وجود

[ صفحه 33]

نظریه ضرورت دارد. [34] درواقع نظریه ابزار فکری است که به ما کمک می‌کند تا دانسته‌های خویش را سازمان دهیم و سؤالات مهمی مطرح سازیم.... نظریه چارچوبی برای ارزشیابی توصیه‌های سیاست گذارانه‌ای به دست می‌دهد.» [35] .
روزنا، از نظریه‌پردازان روابط بین‌الملل، اصرار دارد که نظریه‌پرداز باید قائل به وجود نظمی بنیادین در امور بشری و عدم وقوع تصادفی امور باشد و فرض کند که می‌توان علل امور، حتی به اصطلاح، علل رفتار غیر عقلایی، را به نحو عقلایی توضیح داد. [36] روزنا، تلویحا به این موضوع اشاره دارد که تشتت حوادث زندگی بشر به معنای نبود ارتباط منطقی میان این رخدادها نیست؛ بلکه نظریه‌پرداز باید این شرط را بپذیرد که وقوع رخدادها از یک نظم و منطق پیروی می‌کند. شاید به همین دلیل است که در مورد مصداق نظریه‌پردازی بیان شده است: «هرکس که می‌کوشد تا از دل ناهماهنگی ظاهری صحنه‌ی جهان، معنایی [37] را به دست آورد که براساس آن، رویدادهای جدا از هم، اموری تصادفی محسوب نشوند و بتوان آنها را در الگویی منظم و هوشمند تبیین کرد باطنا یک نظریه‌پرداز است.» [23] .
نظریه‌پردازی در حوزه‌ی علوم اجتماعی و در برخورد با پدیده‌های اجتماعی، به معنای روش تبیین پدیده‌ها، از رویه‌ی واحدی پیروی نمی‌کند. ماکس وبر، جامعه‌شناس بزرگ، بر این باور است که فهم، در پرتو فرضیه ایجاد می‌شود و فرضیه باید از امتحان کامیاب بیرون آید تا ما بدانیم درست فهمیده‌ایم یا

[ صفحه 34]

نادرست. به همین دلیل می‌گویند وبر طبیعت‌گراست. در صورتی که، وینچ معتقد است فهم در پرتو فرضیه ایجاد نمی‌شود و هرگز نیازمند آزمون بعدی نیست. او می‌گوید ما در علوم انسانی رخدادهای ویژه را زودتر از نظریه می‌فهمیم. نخست، رخداد ویژه را می‌فهمیم و سپس نظریه را می‌سازیم؛ در حالی که در علوم تجربی جریان برعکس است. نخست، به نظریه پرداخته می‌شود و در پرتو آن رخداد ویژه را می‌فهمیم. [24] بنابراین، اگر روش نظریه‌پردازی متأثر از مکتب پوزیتیویسم و روش تحلیل و فهم اثباتی یا طبیعت‌گرا باشد فرض را بر این می‌گذارد که پدیده‌های طبیعی، علتی دارد و بنابراین وقوع پدیده‌های اجتماعی نیز، تابع قوانین است و نظریه‌پردازی در این مقوله، به معنای کشف قوانین جامعه است؛ [25] در برابر این روش، مکتب تفهمی وجود دارد که شیوه‌ی فهم مبتنی بر همدلی است که باید دلیل فاعلان را مورد توجه قرار داد. [26] بدین معنا که برای فهم باید خود را جای فاعل قرار داد. کالینگ وود، مورخ و دانشمند علوم ماوراء الطبیعه، درباره‌ی فهم حوادث تاریخ با روش تفهمی اظهار می‌دارد که نمی‌توان قوانین را دستاویز قرار داد. او می‌گوید: «ما در تاریخ با رفتارهایی معنادار روبه‌رو هستیم. و برای فهم آنها باید خود را به جای فاعل‌های تاریخی قرار داد.» [27] .
اگوست کنت، مبدع واژه‌ی جامعه‌شناسی، بر این باور بود که همه‌ی علوم و از جمله جامعه‌شناسی، چارچوبی منطقی و روشی مشترک دارند و تمامی آنها، در پی کشف قانون‌های جهانی حاکم بر پدیده‌های ویژه‌ی رشته‌ی خود هستند. او اعتقاد داشت که با کشف قانون‌های حاکم بر جامعه‌ی بشری، خواهیم توانست در سرنوشت خود تأثیرگذار باشیم و علم، امکان مهار رویدادهای جهان طبیعی را برای ما فراهم می‌کند. گفته‌ی مشهور وی که، «توانایی پیش‌بینی، توانایی مهارگری است.» این ایده را تشریح می‌کند. [28] امیل دورکیم نیز، در کتاب «قواعد روش جامعه‌شناختی» اظهار داشته است که باید با پدیده‌های

[ صفحه 35]

اجتماعی، همانند اشیا برخورد کرد. [29] گیدنز، در کتاب خود پس از نقد و بررسی این نظریه‌ها توضیح می‌دهد که اگر فعالیت اجتماعی را مجموعه‌ای مکانیکی از رویدادها بدانیم که با قانون‌های طبیعی تعیین می‌شوند؛ هم گذشته را به درستی درک نکرده‌ایم و هم درباره‌ی درک چگونگی تأثیر واکاوی جامعه‌شناختی در آینده‌ی احتمالی خود کامیاب نبوده‌ایم. [30] او مفهوم جامعه‌شناسی بر مبنای علوم طبیعی را مخالف با شیوه‌های تفکر می‌داند و سعی در رد این باور دارد. گیدنز در کتاب خود اظهار می‌دارد ما «ناگزیریم از مرزی فراتر رویم که [در آن] به سادگی ادعا می‌شود جامعه‌شناسی و تاریخ (یا درست‌تر بگوییم علوم اجتماعی و تاریخ) از یکدیگر تشخیص ناپذیرند...
باید درک کنیم که چگونه تاریخ، با دخالت‌ها و کشمکش‌های بشر ساخته شده است و همزمان، هم انسان‌ها را می‌سازد و هم نتایجی را به بار می‌آورد که بشر نه در نظر دارد و نه پیش‌بینی می‌کند. [31] .
برابر نظریه‌ی تفهمی، کد گیدنز نیز تحت تأثیر آن قرار دارد، تأکید اصلی بر فهم اعمال از طریق فهم نیت‌ها است و باید خود را به جای فاعلان قرار داد. ریمون آرون نیز در این باره گفته است که برای فهم نیات و انگیزه‌های تعیین کننده‌ی هر عملی، باید آن را در بافت تاریخی‌اش بررسی کرد. به سخن دیگر باید زمینه‌ی اخذ تصمیم را شناخت تا بتوان آن تصمیم را فهمید. [32] او در جایی دیگر درباره‌ی وظیفه‌ی مورخ مثال می‌زند «مورخی که رویدادهای جنگ جهانی دوم را بررسی می‌کند باید تلاش کند تا دنیای ذهنی، انگیزه‌ها و نیت‌های سیاستمدارانی را دریابد که تصمیم‌گیری‌هایشان، سرنوشت جنگ را رقم زده است، [33] ویلیام دری، استاد کانادایی فلسفه، نیز بر آن باور بود که در توضیح رویدادهای انسانی باید به انگیزه‌ها و نیت‌ها توجه داشت؛ و بر همین اساس توضیح تاریخی با توضیح فیزیکی تفاوت پیدا می‌کند. توضیح پدیده‌های انسانی به معنی کشف انگیزه‌های کسانی است که درگیر ماجرا

[ صفحه 36]

بوده‌اند. در چنین باوری عمل براساس هدف فاعل سنجیده می‌شود. حال آنکه در مکانیک، سقوط جسم براساس هدف یا انگیزه‌ی سقوط تعریف نمی‌شود. [34] .
البته به همان میزان که روش طبیعت‌گرا، همانند اشیاء کاستی دارد، روش تفهمی نیز، به ویژه در فهم تاریخ، با موانع و محدودیت‌های زیادی مواجه است. فهم حوادث و رخدادها با تکیه بر فرضیات و نظریه‌ها، به یک معنا لباس بر قامت وقایع پوشاندن است. این اقدام از یک سو منجر به ظهور نظریه‌های متفاوت درباره‌ی موضوعات واحد می‌شود؛ ولی از سوی دیگر ممکن است نسبت کامل و روشنی میان مفروضات یک نظریه درباره واقعه‌ای اجتماعی یا تاریخی با حقایق نهفته در ماهیت آن پدیده، وجود نداشته باشد. به عبارت دیگر، در عین حال که کاربرد فرضیه و نظریه اصول و روشی علمی، رایج و تا اندازه‌ای اجتناب ناپذیر است و تبیین و تحلیل پدیده‌ها و همچنین پیش‌بینی روند آنها را امکان‌پذیر می‌سازد؛ در بسیاری از موارد، واقعیات پیچیده در تئوری‌هاست [35] و آنچه به نام «واقعیت» شناخته می‌شود به احتمال زیاد دلالت بر واقعیت ندارد. به همین دلیل، شناخت حاصل از تئوری‌ها، کامل نیست و اعتباری نسبی دارد. [36] فایرابند در کتاب «ضد روش» خود معتقد است که پدیده‌های اجتماعی - انسانی پیچیده‌تر از آن هستند که بتوان از منظر یک تئوری و روش واحد، آنها را تبیین و تحلیل کرد. تئوری‌ها اساسا کارکردی تقلیلی دارند. نخست، پدیده‌ها را در چارچوب تنگ نظری خود محصور می‌کنند و سپس، از زاویه‌ی خاص و با پیش‌فرض‌ها و

[ صفحه 37]

پیش تجربه‌های مشخص آنها را تحلیل می‌کنند و در نهایت، بر یافته‌های خود جامه‌ی تعمیم می‌پوشانند و بر پیشانی آنها، مهر جهان شمولی و مصرف عمومی می‌زنند. [37] .

نظریه‌ها در بررسی علل وقوع جنگ

اشاره

مصطفی زهرانی، اعتقاد دارد که نظریه‌های مربوط به جنگ و صلح بیش‌تر ناظر بر موضوع علل جنگ و طولانی شدن آن متمرکز می‌باشد و نسبت به موضوع خاتمه جنگ کمتر توجهی صورت گرفته و در این زمینه خلأ تئوریک وجود دارد. (گفت‌وگوی اختصاصی با نویسنده، 1 / 11 / 1380).
گرچه به گفته‌ی هالستی نظریه‌پرداز روابط بین‌الملل، در چهار قرن اخیر در روابط بین‌الملل علل جنگ موضوع کند و کاو بوده است؛ [38] ولی همان گونه که وی تأکید می‌کند هنوز پاسخ به پرسش قدیمی چرا جنگ‌ها رخ می‌دهند وجود ندارد. [39] درعین حال، به نظر می‌رسد گسترش ادبیات جنگ با نظریه‌پردازی درباره ریشه‌ها، علل و ساز و کارهای آغاز جنگ اساسا متأثر از تغییر ماهیت جنگ و به کارگیری سلاح‌های جدید است که بخشی از ابعاد آن در 2 جنگ جهانی اول و دوم آشکار شد. دستیابی بسیاری از کشورها به سلاح‌های هسته‌ای و عوارض ناشی از بمباران اتمی 2 شهر هیروشیما و ناکازاکی توسط نیروهای امریکا، که بیش از 100 هزار کشته برجای نهاد، [40] تصورات موجود درباره جنگ را تحت تأثیر قرار داد و چشم‌انداز وقوع جنگ اتمی بعدی را نیز غیر قابل تصور کرد. این تحول با نوید آنکه می‌توان از جنگ حذر کرد تا حد زیادی بر استراتژی نظامی و تجاری تأثیر گذاشت. [41] بر همین اساس تلاش‌های گسترده‌ای برای جلوگیری از وقوع جنگ شکل گرفت. ریموند کوهن، نظریه‌پرداز روابط بین‌الملل، در این زمینه می‌نویسد:

[ صفحه 38]

«در قرن بیستم، که ما شاهد 2 جنگ جهانی با ده‌ها میلیون تلفات جانی بوده‌ایم و حالا نیز مواجه با خطر کشتار جمعی ناشی از سلاح‌های هسته‌ای هستیم، طبیعی است که بالاترین ارجحیت در مطالعه‌ی سیاست بین‌الملل به سؤالات ذیل اختصاص داده شود که چگونه می‌توان مخاصمات را کنار گذاشت، از جنگ اجتناب کرد و زمینه‌های همکاری را فراهم آورد؟» [42] .
تحول مفهومی و تغییر ادراکی درباره جنگ در وضعیتی صورت می‌گیرد که پیش از این، تصور می‌شد که وقوع جنگ اجتناب ناپذیر است و در چرخه‌های متناوب هر قرن، حتمی است (آرنولدتوین بی) و برای تکرار جنگ، باید آن قدر زمان بگذرد که نسل جدید رنج‌ها و هزینه‌های جنگ قبلی را فراموش کند (لوئیس ریچاردسون). [43] حتی در رویکرد کلازویتس به جنگ و تعریف آن به عنوان «ابزار سیاست،» جنگ تنها اقدامی سیاسی نبود؛ بلکه ابزار حقیقی سیاسی و ادامه‌ی گفتمان سیاسی به شمار می‌رفت. [44] کلازویتس، با این نظریه، جنگ را منطقی می‌دانست. علیرغم نظر وی، پس از بررسی ابعاد مخاطره‌آمیز جنگ، تدریجا جنگ رفتاری انحراف‌آمیز تلقی شد [45] که می‌باید به جای کاربرد ابزاری از آن در صحنه‌ی سیاست، برای جلوگیری از وقوع آن تلاش کرد.
در عین حال، نظریه‌پردازی درباره‌ی ریشه‌ها و علل جنگ، با هدف جلوگیری از وقوع آن، ناظر به ملاحظات و فرضیاتی است. در حالی که برخی از مردم وقوع جنگ را متأثر از اوضاع و احوال تاریخی می‌دانستند [46] یا نگران امکان بروز جنگ تصادفی یا ناخواسته [47] بودند؛ دانشمندان علوم سیاسی و سایر نظریه‌پردازان کلان‌نگر تأکید داشتند که جنگ انتخابی آگاهانه و حساب شده است و نه انفجاری و بی‌تصمیم. [48] .
جوزف فرانکل نیز، در تعریف منازعه می‌گوید ملت‌ها یا دولت‌ها کنش‌هایی را انجام می‌دهند که با یکدیگر سازگارند و در اکثر مواقع، طرفین

[ صفحه 39]

منازعه در انتخاب منازعه یا جست‌وجوی جایگزینی مشارکت‌آمیز یعنی حل و فصل منازعه آزادی عمل دارند. [49] درواقع تأکید بر جنگ به عنوان تصمیمی آگاهانه و انتخابی آزادانه از فرضیات بنیادین ایجاد امیدواری برای کسب موفقیت در جلوگیری از وقوع جنگ و نظریه‌پردازی در این خصوص است؛ زیرا اگر چنین تصوری وجود داشته باشد که جنگ پدیده‌ای کاملا غیر منظم و مستقل از هر علیت هدفداری است و تابع هیچ احتمالی نیست باید از مطالعه آن چشم پوشید. [50] به عبارت دیگر، گرچه جنگ‌ها تکرار می‌شود و علل یا بهانه‌ها و دستاویزهای متفاوت منجر به بروز شکل خاصی [51] از جنگ می‌شود؛ ولی این عوامل بدین معنا نیست که جنگ پدیده‌ای نامنظم و بدون علتی هدفدار باشد. والتراس. جونز در این زمینه می‌نویسد:
«پژوهش‌های علمی مربوط به جنگ بر زمینه‌ی مهمی استوار است. رفتارهای ستیزجویانه، الگوها و قواعدی دارند و می‌توان این گونه رفتارها را به صورت سیستماتیک (نظم‌دار) تشخیص داد. اگر این فرضیه نادرست باشد و رفتار دوران جنگ در هر موردی شکل خاص و منحصر به فرد داشته باشد، در آن صورت این چنین پژوهشی بی‌ثمر خواهد بود.» [52] .
با توجه به اینکه هرگونه نظریه‌پردازی درباره‌ی علل وقوع جنگ، ناظر بر تعریف مفهوم جنگ است لذا جونز، جنگ را «مناقشه‌ای سازمان یافته از ستیزه‌های عمده مسلحانه بین گروه‌های اجتماعی» [53] تعریف می‌کند. وی سپس 15 تئوری مربوط به علت جنگ را به ترتیب زیر برمی‌شمرد:
1 - عدم توازن قدرت؛
2 - تحول قدرت؛
3 - ملی‌گرایی، جدایی‌خواهی، وحدت‌طلبی؛
4 - داروینسم اجتماعی بین‌المللی؛
5- اختلال در ارتباطات بر اثر برداشت نادرست؛

[ صفحه 40]

6 - اختلال در ارتباطات بر اثر اشکالات فنی؛
7 - رقابت تسلیحاتی و مسائل امنیت؛
8 - انسجام داخلی از طریق مناقشه‌ی خارجی؛
9 - مناقشه‌ی بین‌المللی از طریق کشمکش‌های داخلی؛
10 - محرومیت نسبی؛
11 - تجاوزطلبی فطری و جامعه‌شناسی؛
12 - عوامل اقتصادی و علمی؛
13 - مجتمع نظامی و صنعتی؛
14 - محدودیت جمعیت؛ [54] .
15 - خاتمه‌ی مناقشه با توسل به زور. [55] .
بر طبق نظریه‌ی هالستی نیز، جنگ یکی از شیوه‌های متعدد به منظور اعمال نفوذ و فشار برای تغییر در مدت زمانی نسبتا کوتاه و حل موضوعاتی است که دیگر روش‌های حل و فصل اختلافات، توانایی انجام آن را ندارند. [56] حال آنکه علت جنگ درواقع ستیزش بر سر ارزش‌های خاص یا همان واژه‌ای است که بیشتر افراد به کار می‌برند؛ یعنی بر سر موضوعات. [57] لوئیس کوزر در تعریف منازعه به همین موضوعات اشاره می‌کند که منازعه، مبارزه‌ای بر سر ارزش و مطالبه‌ی منزلت، قدرت و منابع نادر است، که در آن هدف هریک از طرفین، خنثی کردن، صدمه زدن، یا نابود ساختن رقبای خویش است. [58] با این توضیحات باید روش و شیوه، به معنای توسل به زور و جنگ را با موضوعات مورد اختلاف منفک کرد. این موضوعات متنوع‌اند و حتی برخی از موضوعات ثابت نیز در گذر زمان دستخوش تحول می‌شوند؛

[ صفحه 41]

ضمن اینکه موضوعات نمی‌توانند به تنهایی منشأ جنگ باشند. چرا که شاید یک موضوع در یک زمان منجر به جنگ شده باشد ولی در شرایط دیگر چنین تأثیر و کارکردی را نخواهد داشت. البته میان علت اصلی جنگ با بهانه‌ها و دستاویزهای [59] آن نیز باید تفاوت گذاشت. در هر صورت جنگ به عنوان پدیده‌ای سیاسی، [60] کارکردهایی را ممکن می‌سازد که در هر جامعه بشری از اهمیتی اساسی برخوردارند [61] و شاید یکی از مهم‌ترین علل جنگ ریشه در همین موضوع داشته باشد؛ زیرا آمادگی جوامع برای توسل به زور، از علل پایدار [62] جنگ محسوب می‌شود که یا با هدف کاهش تهدیدات، یا به منظور توسعه‌طلبی انجام می‌گیرد. ولی دولت‌ها باید توجه داشته باشند که آیا جنگ به دلیل به خطر افتادن «موضوعات» رخ داده است. [63] یا ملاحظات دیگری در آن تأثیرگذار است؟
با وجود اهمیت تئوری‌های مورد اشاره والتراس جونز، به نظر می‌رسد که در تئوری‌های پانزده گانه، ترکیبی از مسائل مختلف، به عنوان علت وقوع جنگ مطرح شده‌اند فرضا عدم توازن قدرت یا تحول قدرت بیشتر به تغییر شرایط میان دو دولت یا کشور اشاره دارد، در صورتی که مناقشات مرزی و اختلافات تاریخی و عوارض جغرافیایی به معنای واقعی موضوعاتی هستند که ممکن است در موقعیت‌های خاص علت وقوع جنگ باشند. با این تفاصیل، برخی از این نظریه‌ها در ذیل بررسی می‌شوند.

مناقشات مرزی

مناقشات مرزی بر پایه‌ی اختلافات تاریخی، ریشه و علل بسیاری از جنگ‌های معاصر و پیشین را تشکیل می‌دهند. ریچارد اسکوفیلد، جنگ ایران و عراق را براساس این فرض که «مناقشات مرزی حاصل روابط متشنجی است که ممکن است در یک زمان معین بین دولت‌های کشورهای همسایه پیش آید» [64] بررسی کرده است. وی قرارداد 1975 الجزایر را یکی از کامل‌ترین

[ صفحه 42]

معاهدات مرزی رودخانه‌ای ذکر کرده و برای توضیح علت جنگ مجدد میان 2 کشور و نادیده گرفتن قرارداد 1975 الجزایر توسط عراق نوشته است: «احتمالا عراق به این نتیجه، که به تدریج روشن شد نتیجه‌ی نادرستی بوده است، رسید که تحولات ناشی از انقلاب ایران، زمینه را برای اعاده‌ی شط العرب به صاحب واقعی‌اش! فراهم ساخته است.» [65] وی سپس با اشاره به تجاوز عراق به کویت و مناقشات مرزی این 2 کشور، پذیرش خط تالوگ توسط عراق را چنین تفسیر می‌کند که عوامل بیرونی، نقش تعیین کننده‌ای در این نوع مناقشات ایفا می‌کنند. [66] .
با توضیح اسکوفیلد درواقع سه مسئله‌ی جداگانه مطرح می‌شود. نخست، مناقشات مرزی که منجر به جنگ شد و سپس، معاهده‌ای مرزی که پس از وقوع جنگ برای حل اختلافات 2 کشور منعقد شد و مسئله‌ی سوم تغییر شرایط با وقوع انقلاب اسلامی ایران و تأثیر آن بر تحریک و مناقشات و نادیده گرفتن معاهده‌ی 1975 الجزایر توسط صدام حسین است. البته، گرچه امروز اختلافات مرزی میان دو کشور همچنان وجود دارد، عراق معاهده‌ی 1975 را قبل از اشغال کویت پذیرفت.
موضوع قابل ملاحظه در این میان، نقش معاهدات مرزی است که در یک زمان چارچوب مورد توافق برای پایان بخشیدن به مناقشات می‌شود ولی در شرایطی دیگر به بهانه‌ای برای از سرگیری درگیری‌ها تبدیل می‌شود. [67] ریموند کوهن در توضیح این موضوع، بر این باور است که معاهدات ممکن

[ صفحه 43]

است تغییر نکند ولی انتظارات مربوط به اعتبار آنها مدام در حال تغییر هستند. [68] عوامل مختلفی، مانند زمان و تغییر اوضاع و احوال [69] و تغییر در کادر رهبری یک دولت [70] نقش مهمی در نادیده گرفتن معاهدات دارند. هالستی در بررسی نقش معاهدات به نقل هانسباخ و واسکوئر اظهار داشته است که معاهدات نتیجه‌ی جنگ را مشخص می‌کنند و نمایانگر تصمیماتی هستند که به نحو مقتدرانه‌ای ارزش‌ها را تخصیص می‌دهند و به این ترتیب، بسیاری از موضوعاتی که باعث وقوع جنگ قبلی شده‌اند رفع می‌شوند و این انتظار را به وجود می‌آورند که طرفین تعهدات خود را انجام دهند؛ ولی تلاش‌های بعدی برای گریز از تعهدات، تلافی‌ها، تحریم‌ها و احتمالا جنگ بعدی را نیز توجیه می‌کنند. [71] وی سپس با وجود کارکردهای مثبت معاهدات در رفع اختلافات پیشین و حتی پیش‌بینی موضوعات آینده و ابداع شیوه‌هایی برای مقابله با آنها تصریح می‌کند که در برخی موارد، توافق‌نامه‌های بزرگ صلح، مبنایی برای دوره‌های آتی منازعه و جنگ می‌شوند. در چنین مواردی صلح خود، به عامل و باعث جنگ بعدی مبدل می‌شود. [72] .

تحول قدرت

تحول قدرت [73] به معنای مبارزه‌طلبی علیه وضعیت موجود با بسیج سریع اجتماعی و پیشرفت توان اقتصادی ملی، که به هر حال در تحولات ملی داخلی ریشه دارد، یکی از نظریه‌های رایج برای توضیح علت جنگ است. در چارچوب نظریه‌ی تحول قدرت به انقلاب‌ها که اساسا وضع موجود را بر هم می‌زند، نیز اشاره می‌شود. با تأکید بر موضوع قدرت، نظریه‌های دیگری شامل خلأ قدرت یا توازن قدرت نیز در چارچوب نظریه‌ی تحول قدرت پدید می‌آیند. فرض اساسی در نظریه‌ی تحول، خلأ یا توازن قدرت بر این پایه قرار دارد که وضع موجود، که براساس مبانی مشخصی شکل گرفته است، دچار چالش و تغییر شود. والتراس جونز، در تعریف عدم توازن قدرت نوشته است: بر هم

[ صفحه 44]

خوردن نامطلوب موازنه‌ی قدرت در میان کشورها نگران کننده‌ترین حالت ممکن و اصلی‌ترین عامل بروز جنگ است. [74] چنان که روشن است جونز موازنه‌ی قدرت را مطلوب می‌پندارد و تغییر آن را نامطلوب و یکی از علل و اصلی‌ترین عوامل بروز جنگ ذکر می‌کند. وی بر این باور است که با توازن قدرت ارزش‌ها تخصیص می‌یابد و تمایل یکی از طرفین برای تغییر و طرف مقابل برای حفظ وضع موجود، موجب جنگ می‌شود؛ در صورتی که می‌توان با نوعی از توازن صلح را حفظ نمود. [75] جک اس. لوی همین مفهوم را به گونه‌ای دیگر در چارچوب نظریه‌ی واقع‌گرایانه توضیح داده و نوشته است: نظریه‌ی موازنه‌ی قوا فرض را بر اجتناب از هژمونی (تسلط) به عنوان هدف اصلی دولت‌ها و حفظ تعادل قوا [76] قرار داده است.

متقاعد ساختن به برتری قدرت

متقاعد ساختن به برتری قدرت یکی دیگر از نظریه‌های علت جنگ است. بر همین اساس والتراس جونز می‌نویسد: «جنگ زمانی آغاز می‌شود که هریک از دو طرف متخاصم تلاش کند تا طرف مقابل را متقاعد سازد تا برداشت او را از قدرت بپذیرد!» [77] برابر این توضیح، همان عاملی که می‌تواند موجب جنگ شود به هنگام جنگ نیز می‌تواند منجر به مصالحه شود. درواقع ادراک از قدرت در نزد طرفین متخاصم (شامل قدرت خود و دشمن) نقش مهمی در شکل‌گیری مفهوم بازدارندگی، شروع، ادامه و حتی خاتمه‌ی جنگ دارد که در اینجا بیشتر به تأثیر این ادراکات و تلاش برای تحمیل آن بر طرف متقابل در شروع جنگ پرداخته می‌شود. در چارچوب این مفهوم و از منظری دیگر، مطابق با تعریف لوئیس کوزر درباره‌ی ساز و کارهای شکل‌گیری منازعه، هنگامی رقابت به منازعه تبدیل می‌شود که طرفین بکوشند موقعیت خویش را با تخفیف موقعیت دیگران تقویت کنند و مانع از دستیابی سایرین به اهدافشان شوند و رقبای خویش را از دور خارج، یا حتی نابود سازند. [78] .

[ صفحه 45]


ناتوانی در برقراری ارتباط

ناتوانی در برقراری ارتباط [79] به عنوان عامل بروز جنگ در نقطه‌ی مقابل نظریه‌ی پیشین قرار دارد، در چارچوب این مفهوم ارتباطات با تأثیر از عوامل مختلف، از جمله نگرش ایدئولوژیک یا برداشت‌های کلیشه‌ای، مخدوش می‌شوند و ادراک متقابل از بین می‌رود. حاکمیت چنین وضعیتی در مناسبات دو کشور پیامدهای متفاوت و ناگواری دارد که در یک روند می‌تواند منجر به وقوع جنگ شود. در فضای عدم ارتباط، هر موضع و رفتاری ضمن اینکه به طور صحیح تحلیل و درک نمی‌شود می‌تواند منشأ سوءتفاهم و افزایش دامنه‌ی خصومت و مناقشات با واکنش‌های جدید، شود. در چنین فضایی حتی امکان بازدارندگی نیز وجود ندارد؛ زیرا لازمه‌ی بازدارندگی برقراری ارتباط و اطمینان از دریافت پیام از سوی طرف مقابل می‌باشد. بنا به نوشته‌ی جونز، در این زمینه مطالعات متعددی به شرح زیر صورت گرفته است: برداشت اهریمنی از دشمن، برداشتی مقتدرانه از خود، برداشتی اخلاقی از خود، بی‌توجهی عمدی به رویدادها و نشانه‌های وخامت، بی‌تفاوتی نسبت به مشکلات طرف مقابل، اعتماد به نفس بیش از حد نظامی، برداشت شخصی رهبر از خود، برداشت شخصی رهبر از ویژگی‌های خود یا طرف مخالف، برداشت خاص از مقاصد دشمن، برداشت خاص از قدرت و توانایی‌های دشمن، اغراق در قدرت نظامی، کم جلوه دادن قدرت نظامی، برداشت‌های نادرست از عوامل فوق؛ در نهایت به تعابیر خاصی از پیام‌ها منجر می‌شوند و برداشت‌های نادرستی را از مقاصد طرف مقابل به وجود می‌آورد. [80] .

انسجام داخلی از طریق مناقشه خارجی

انسجام داخلی از طریق مناقشه خارجی منشأ برخی از جنگ‌هاست. به نظر می‌رسد پشتوانه‌ی این نظریه تا اندازه‌ای متأثر از تجربه‌ی جنگ‌های اروپا در دوران شکل‌گیری نظام دولت - ملت بوده است، درواقع «انسجام افراد ملت

[ صفحه 46]

برای رویارویی با دشمن مشترک» [81] حتی اگر هدف نباشد می‌تواند از پیامدهای جنگ باشد. در توضیح این نظریه، به سه جنگ خارجی بیسمارک از سال 1871 - 1866 برای یکپارچگی ایالات آلمان اشاره می‌شود که نمونه‌ای کلاسیک از جنگ‌های عمدی برای انسجام داخلی بوده‌اند. [82] البته این نظریه به رغم ظاهر مجاب کننده‌ی آن تاکنون هیچ گاه به شکل قاطعی اثبات نشده است. [83] زیرا اگر در داخل کشور اختلاف اعم از گروهی، قومی، زبانی، مذهبی، یا طایفه‌ای وجود داشته باشد، اختلافات برون‌مرزی می‌توانند روند اختلافات داخلی را تشدید کنند و منجر به منازعه داخلی شوند. در هر صورت حتی اگر در گذشته، با هدف ایجاد انسجام داخلی، برخی از کشورها یا دولت‌ها مبادرت به جنگ کرده‌اند در دوره‌ی جدید با توجه به ماهیت جنگ، تأثیر وضعیت داخلی و افکار عمومی در روند و سرنوشت جنگ و مهم‌تر از همه هزینه‌ی جنگ، تلاش برای ایجاد انسجام داخلی بر پایه‌ی جنگ با دشمن خارجی، اقدامی شکست خورده است و حتی اگر به طور موقت منجر به انسجام داخلی یا ساماندهی اوضاع داخلی با سرکوب، شود چنین وضعیتی پایدار نخواهد ماند و در صورت طولانی شدن جنگ یا ناکامی در جنگ، دور جدیدی از بی‌ثباتی در داخل کشور شروع خواهد شد و می‌تواند حتی دستاوردهای جنگ پیروز را هم مخدوش کند.

رقابت تسلیحاتی

رقابت تسلیحاتی یکی دیگر از تئوری‌های علت بروز جنگ است. بدین معنا که کشورهای متخاصم در چرخه‌ای از هراس متقابل به دام می‌افتند و هر یک از طرفین خود را در معرض تهدید طرف مقابل می‌داند. آمادگی‌های دفاعی یک طرف، نشانه‌ای از اهداف تهاجمی طرف مقابل تلقی می‌شود. [84] درواقع امنیت طرفین، در روند رقابت تسلیحاتی به خطر می‌افتد و همین امر زمینه‌ی اقدام به جنگ را فراهم می‌سازد. به این ترتیب، درواقع مسئله‌ی اصلی

[ صفحه 47]

امنیت است که در روند رقابت‌های تسلیحاتی و پیامد آن، به خطر می‌افتد. در عین حال این پرسش وجود دارد که آیا تسلیحات به خودی خود از علل جنگ‌اند یا آنکه می‌توانند علت بازدارنده‌ی جنگ محسوب شوند؟ بسیاری از تحلیلگران بر این باورند که تسلیحات موجب جنگ نمی‌شود؛ بلکه بیشتر نشانه و نتیجه‌ی بدگمانی، دشمنی و منازعه میان جوامع‌اند. مورگتنا بر این باور است که انسان‌ها به دلیل تسلیحاتی که در اختیار دارند با هم نمی‌جنگند، برعکس بدان دلیل سلاح در اختیار دارند که آن را برای جنگ ضروری می‌دانند. [85] مایکل هاورد درباره‌ی جنگ‌افزار و اهداف استفاده از آن به 4 مطلب اشاره می‌کند: «بازداری دشمن از توسل به جنگ، دفاع از خود در صورت عدم توفیق بازدارندگی، اقدام به جنگ‌های تجاوزکارانه یا مبادرت به ارعاب سیاسی. بدین ترتیب سلاح‌ها به عنوان اسباب منازعه، ابزارهایی خنثی هستند که می‌توانند به وسیله‌ی مهاجم یا مدافع استفاده شوند.» [86] .
نورمن کازئید در مطالعه‌ای کامپیوتری، تمامی مسابقات تسلیحاتی تاریخ را مطالعه کرد تا معلوم کند که مسابقه‌ی تسلیحاتی موجب جنگ می‌شود یا ضامن صلح است؛ ولی به این نتیجه رسید که از 650 سال پیش از میلاد مسیح تا عصر حاضر، 1965 مسابقه‌ی تسلیحاتی وجود داشته است که از این تعداد، تنها 16 مورد به جنگ منتهی نشده و اکثر این موارد استثنایی نیز با سقوط اقتصادی همراه بوده است.» [87] با وجود آنکه تسلیحات از شرایط لازم جنگ است؛ اما اسلحه شرط کافی آن محسوب نمی‌شود. احتمالا وقوع جنگ جهانی اول بر اثر رقابت تسلیحاتی انگلیس و آلمان و نیز الگوی سیاست تحصیل سلاح بر اثر جنگ اعراب - اسرائیل، پس از اشغال فلسطین، در گسترش این نظریه مؤثر بوده است. [88] با توجه به اینکه تشنج و درگیری می‌تواند صنعت تولید نظامی را گسترش دهد و سودهای هنگفتی به سمت این گونه مراکز و مجتمع‌های نظامی - صنعتی سرازیر کند نظریه‌ی مجتمع

[ صفحه 48]

نظامی - صنعتی [89] نیز می‌تواند یکی از عوامل وقوع جنگ محسوب شود.
علاوه بر نظریه‌های یاد شده، موارد دیگری وجود دارند که می‌توانند ریشه یا عامل مؤثری بر آغاز جنگ شناخته شوند. «خصلت درنده‌خویی و جنگ‌جویی در انسان» [90] براساس رویکرد روان‌شناسی فردی با بررسی تنش روانی در افراد و تأثیر آن در وقوع جنگ، یکی از عواملی است که در این مقوله بررسی شده است. البته در این زمینه اختلاف نظر وجود دارد؛ زیرا طی مطالعه‌ای گسترده درباره‌ی 25 جنگ، مشخص شده است این جنگ‌ها تحت تأثیر بحران‌های روحی، احساسات، رفتار توده‌ی مردم یا دیگر انگیزه‌های غیر منطقی قرار نداشته است. [91] به همین دلیل تأکید شده است نباید روندهای کاملا منطقی و عادی از دسیسه‌چینی‌ها را در زندگی اجتماعی، که مردم صلح‌طلب را به انسان‌های جنگ‌جو تبدیل می‌کند، نادیده گرفت. رفتار این گونه مردم هسته‌ی اصلی تئوری جنگ را به عنوان وسیله‌ای منطقی برای فیصله‌ی مناقشه به وجود می‌آورد. [92] در عین حال، در بسیاری از مواقع دولت‌ها می‌توانند ملت خود را درگیر جنگی سازند که اگر مخالفت آشکاری هم با آن نشود ولی اشتیاق چندانی هم نسبت بدان وجود نداشته باشد. [93] .

ساختارها و شرایط اجتماعی

ساختارها و شرایط اجتماعی [94] در چارچوب نظریات انسان‌شناسانه و جامعه‌شناسانه، بخش دیگری از تئوری‌ها را تشکیل می‌دهد. در این نظریه، منازعات و جنگ‌های گسترده، بیش از آنکه متأثر از کنش‌های زیستی با حالات روانی باشد، از ساختارها و شرایط اجتماعی تأثیر می‌پذیرد. برانیسلاف مالینوفسکی اعتقاد داشت که جنگ امری ماقبل تاریخی یا جبر زیستی نیست؛ بلکه پدیده‌ای است که در مراحل انتهایی تکامل بشر ظهور یافته است. وی غالب اختلافات خشونت‌آمیز را نتیجه‌ی الزام‌های قراردادی، سنتی و ایدئولوژیک محض می‌دانست و به همین دلیل تأکید می‌کرد تمامی جنگ‌ها

[ صفحه 49]

پاسخ‌هایی فرهنگی هستند که زاده‌ی اشکال جمعی احساسات و ارزش‌ها می‌باشند. [95] ریچارد روزکرانس به این موضوع به گونه‌ای دیگر اشاره کرده و نوشته است که پاره‌ای از شرایط فنی نظامی به بروز جنگ کمک می‌کنند، البته به شرط آنکه شرایط تهاجمی به شرایط تدافعی فائق باشد. وی اضافه می‌کند که در شرایط دفاعی، احتمال بروز جنگ کاهش می‌یابد و دیگر اجتناب ناپذیر تلقی نخواهد شد. [96] رابرت کیوهین و جوزف نای نیز، در مقاله خود به زمان اشاره می‌کنند و تأکید می‌ورزند که از آنجا که جنگ نه به معنای نبرد محض یا پیکار عملی، بلکه به معنای برهه‌ای است که در آن عزم ستیز و نبرد از قدرتی کافی برخوردار است درباره‌ی جنگ نیز باید، مثل آب و هوا، مفهوم زمان را در نظر گرفت؛ بنابراین جنگ نه به معنای نبرد علمی، بلکه به معنای وجود گرایش مشهودی به جنگیدن در طول مدتی است که هیچ احتمال دیگری نمی‌رود. درمواقع دیگر صلح حاکم است. [97] .

منافع ملی

منافع ملی در ساختار جدید نظام‌های سیاسی دولت - ملت، با وجود ابهاماتی که در تعریف مفهوم آن وجود دارد، برابر نظر محققان و دست‌اندرکاران روابط بین‌الملل منشأ کنش دولت‌هاست. اختلاف هنگامی برمی‌خیزد که مسائل مفهومی یا ماهوی درباره‌ی منافع ملی مطرح می‌شود. [98] در عین حال پرسش‌های زیادی درباره‌ی تعریف واحد و همه‌پذیر از منافع ملی، تعیین موضوعی معین در زمان معین، تعیین اولویت‌های کشور و تصمیم‌گیری و نحوه‌ی اجرای آن و همچنین تعریف دوستان و دشمنان وجود دارد. [99] دولت‌ها، در دوره‌ی جدید، با هر ماهیتی و با داعیه‌ی نمایندگی مردم، نقش بسیار مهمی برای تصمیم‌گیری در آغاز جنگ یا اجتناب از آن دارند. این دلایل هم، با توجه به ملاحظات جغرافیایی و شرایط زمانی، تغییر ماهیت دولت‌ها و روابط بین‌الملل بسیار متنوع و گسترده است. پیرو این مطالب می‌توان به تعریف

[ صفحه 50]

گاستون بوتول از جنگ اشاره داشت که جنگ، همان اراده‌های متراکم دو ملت است که سرانجام در دو ارتش علیه یکدیگر می‌جنگند؛ [100] برابر این توضیح، هر جنگی به طور مستقل ارادی، قابل اجتناب و صرفا معلول تصمیمی به نظر خواهد رسید که از دیرباز سنجیده و پخته شده است. [101] .
فارغ از آنچه در نظریه‌های مختلف، دلایل یا ریشه‌ها و اساسا عوامل مؤثر بر آغاز جنگ مطرح شده است و با پذیرش این فرض که وقوع جنگ‌ها تصادفی نیست بلکه هدفمند و نظام‌مند است و می‌توان درباره‌ی آن نظریه‌پردازی کرد؛ هیچ رهبر یا حکومت و دولتی جنگ را با هدف نوعی خودکشی یا انهدام خود و کشورش آغاز نمی‌کند؛ بلکه امیدواری به کسب پیروزی با تفاسیر مختلف از آن، منشأ تصمیم‌گیری درباره‌ی آغاز جنگ است. اسمال و سینگر دریافته‌اند که درواقع حدود دو سوم تمامی جنگ‌های قدرت‌های بزرگ آغازکننده‌ی جنگ، پیروز از کار درنیامده‌اند. اما جان استو سینگر، پس از بررسی 11 جنگ بزرگ قرن بیستم نتیجه گرفته است که هیچ کشور آغازکننده‌ی جنگی، پیروز از میدان به درنیامده است. البته همه در این باره توافق نظر ندارند. [102] .

گونه‌شناسی جنگ

این واقعیت که جنگ همچنان بخش مهمی از زندگی انسان‌ها را در جوامع مختلف تشکیل می‌دهد و هنوز پاسخی به پرسش قدیمی چرا جنگ‌ها رخ می‌دهد داده نشده است، آیا به معنای نقص در شناسایی علمی علل وقوع جنگ است [103] یا اینکه چنین مشکلی را باید در ذات جنگ و پیچیدگی‌های آن یا مهم‌تر از آن در ماهیت حیات بشری بر روی کره زمین جست‌وجو کرد؟ به گفته‌ی هالستی اکنون ما شمار زیادی از تئوری‌های جنگ را در اختیار داریم که بر عوامل متفاوتی در گونه‌شناسی جنگ تأکید می‌ورزند. در این باره

[ صفحه 51]

نیز، مطابق نظر «کارول» و «فینگ» [104] نظریه‌های فراوان و حتی گونه‌شناسی‌های فراوانی از نظریه‌ها موجود است. [105] .
نخستین بار پس از جنگ جهانی اول در سال 1925، در کنفرانس علت و درمان جنگ بیشتر از 250 دلیل برای جنگ شناسایی و در چهار مقوله‌ی عمده‌ی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و روان‌شناختی جای داده شد. کوئینسی رایت نیز، در مطالعات خود نتیجه گرفت برای جنگ می‌توان علل سیاسی، تکنولوژیک، حقوقی، ایدئولوژیک، اجتماعی، مذهبی، روانی و اقتصادی برشمرد؛ [106] ولی همچنین نتیجه گرفت که جنگ در ذات نظام ملت - کشور است. باورها و ارزش‌های متضاد جنگ را به وجود می‌آورند. جنگ در ذات بشر وجود دارد و ثمره یک محیط اجتماعی متلاطم است. [107] در سال 1969، گروهی تحقیقاتی 160 مناقشه را، که احتمال تبدیل آنها به جنگ‌های تمام عیار بسیار زیاد بوده است. در فاصله‌ی زمانی 15 سال بررسی کرد و آنها را به صورت زیر طبقه‌بندی کرد:
1 - مناقشات ناسیونالیستی، که شامل مناقشات قومی، نژادی، مذهبی و گروه‌هایی است که به دلیل زبان مشترک خود را یک قوم تلقی می‌کنند.
2 - مناقشات طبقاتی، که شامل مسائل مربوط به بهره‌کشی اقتصادی است.
3 - مناقشات دیگر، که براساس درگیری میان گروه‌های دارای هویت مشترک یا طبقات، مشخص نمی‌شوند.
قابل توجه اینکه 70% از موارد مطالعه شده به مناقشات ناسیونالیستی و قومی مربوط هستند و 30% بقیه به مناقشات طبقاتی و دیگر اشکال مناقشه

[ صفحه 52]

اختصاص داشته است. مناقشات بررسی شده در سال 1969، 15 سال بعد یعنی در سال 1984 مجددا ارزیابی شدند و معلوم شد که 30 مورد از این مناقشات دست کم یک بار به درگیری‌های شدید داخلی منجر شده و مناقشات بین‌المللی، در 23 مورد، تلفات و خسارات بسیاری به دنبال داشته‌اند. [108] کنت والتز، برای نخستین بار تحلیلی نظام‌مند ارائه کرد و بر این اعتقاد بود که علل جنگ را می‌توان در سطوح نظام فردی، دولت - ملت و بین‌المللی ارائه کرد. وی علل جنگ را در سطح فردی به سرشت انسانی و نظریه‌های فطرت‌گرا و رهبران سیاسی و شخصیت‌ها و فرایندهای روانی اختصاص داد و در سطح ملی، متغیرهای حکومتی را مشتمل بر ساختار نظام سیاسی و ماهیت سیاست‌گذاری و عوامل اجتماعی، نظیر ساختار نظام اقتصادی، نقش افکار عمومی، گروه‌های ذی‌نفع اقتصادی و غیر اقتصادی، قومیت و ناسیونالیسم و فرهنگ سیاسی و ایدئولوژی - بررسی کرد و در سطح بین‌المللی، به ساختار هرج و مرج‌طلبانه‌ی نظام بین‌المللی، تعداد قدرت‌های بزرگ در نظام، توزیع قدرت نظامی و اقتصادی در میان آنها، الگوهای اتحاد نظامی و تجارب بین‌المللی و دیگر عوامل مؤثر بر محیط خارجی مشترک بین همه‌ی دولت‌ها پرداخت. [109] البته، این نظریه بعدها تحت تجزیه و تحلیل قرار گرفت و تا اندازه‌ای دستخوش تغییر شد.
هالستی، در بررسی نظری پدیده‌ی جنگ ضمن اشاره به مطالعات قدیمی پیرامون جنگ و دسته‌بندی ریشه‌های جنگ تحت عناوین سیاسی، مذهبی، اقتصادی و مانند آن به پژوهش مهم لوآرد و اثر مانسباخ و اسکوئز اشاره کرده و نوشته است هیچ پژوهشگری مبادرت به این اقدام چالش‌انگیز و دشوار نکرده است. وی علت را دشواری تعریف موضوعات و سنجش آنها، که بسی دشوارتر است، ذکر می‌کند. [110] همچنین هالستی، به ضرورت توجه محققان به این موضوع می‌پردازد و طرح پرسش می‌کند که چرا برخی منازعات به جنگ

[ صفحه 53]

می‌انجامد؛ در حالی که برخی دیگر بدان منتهی نمی‌شود؟ وی توضیح می‌دهد آنچه انسان‌ها برایش می‌جنگند در طی زمان دچار تحول می‌شود و سپس اضافه می‌کند که از دیدگاه او، یکی از دلایل چشم‌پوشی از این پرسش نگرش عمومی اجتماعی درباره‌ی جنگ‌های قرن بیستم و مشخصا جنگ‌های پس از سال 1918 است. [111] هالستی در مقاله‌ی ارزشمند خود تحت عنوان «مفهوم چرخه صلح - جنگ» به تحلیل و بررسی پدیده‌ی نظری جنگ می‌پردازد. طبق این چرخه، موضوعات باعث ایجاد منازعه می‌شوند. یعنی هرگاه که دو یا چند حکومت در پی دستیابی به اهداف ناسازگار، مثلا بخشی از یک سرزمین، برمی‌آیند یا متقابلا مواضع خاصی درباره‌ی مسئله‌ی مشخصی را، مانند حقوق کشتیرانی بیطرف و تجارت در زمان جنگ، اتخاذ کنند، ممکن است منازعه‌ای رخ دهد. ستیزش بر سر موضوعات مورد منازعه که نهایتا منجر به جنگ می‌شود تا حدی ناشی از کارکرد نگرش‌های سیاستگزاران و تصورات آنها از جنگ است. فرضیه‌ی مطرح در این باره این است که هر قدر گرایش‌های جنگ‌طلبانه بیشتر باشد، وقوع جنگ نیز بیشتر خواهد بود. اما انواع موضوعات نیز بر آن اثر می‌گذارد. [112] .

نقد روش‌شناسی بررسی علل وقوع جنگ

قبل از جنگ جهانی اول در سال 1914، مورخان به کشف علل جنگ‌های خاص علاقه نشان می‌دادند و به جست‌وجوی ریشه‌های کلی پدیده‌ی جنگ توجهی نداشتند. [113] نظریه‌پردازان روابط بین‌الملل، نظر به اهمیت جنگ و پیامدهای آن، برای شناسایی علل وقوع جنگ، از سطح جنگ‌های خاص فراتر رفتند و به تبیین پدیده‌ی کلی‌تر جنگ یعنی درگیری‌های گسترده یا سایر فعالیت‌های خشونت‌آمیز و مخربی پرداختند که با نیروهای سازمان‌یافته‌ی نظامی کشورهای مختلف صورت می‌گیرد. [114] تدریجا جامعه‌شناسان، با

[ صفحه 54]

فاصله گرفتن از روش مورخان، که بیشتر با رویدادهای منفرد تاریخی روبه‌رو هستند، به بررسی پدیده‌ی کل جنگ در جهان معاصر پرداختند. [115] .
با وجود مطالعات گسترده‌ای که در حوزه‌های مختلف علوم اجتماعی برای شناسایی ریشه‌های علل وقوع جنگ صورت گرفته است هنوز درباره‌ی ریشه‌های جنگ تبیین واحدی ارائه نشده است. [116] برخی علل این کاستی را در روش‌شناسی علل جنگ و در مشکلات موجود در زمینه‌ی مطالعه بر روی پدیده‌ی جنگ ذکر می‌کنند. هالستی معتقد است تا زمانی که نتوانیم تمایزی (در صورت وجود) بین انگیزه‌ها و محدودیت‌های عینی و شیوه‌ی ادراک آنها قائل شویم از فهم رفتاری که منجر به جنگ می‌شود یا نمی‌شود، دور خواهیم ماند. [117] هالستی بر این باور است که مطالعه بر روی پدیده جنگ با 3 مشکل زیر مواجه است که تا اندازه‌ای از آنها غفلت شده است:
1 - نقش و انواع موضوعاتی که منازعات بین‌المللی را ایجاد می‌کند.
2 - تغییر در محیط اجتماعی، تاریخی و فکری جنگ، که گاه می‌تواند به توضیح دلیل اقدام به جنگ یاری رساند.
3 - ارتباط بین توافق‌نامه‌های صلح و جنگ. [118] .
با این توضیح، مجموعه عوامل متعددی وجود دارد که کاستی‌های روش‌شناسی علل جنگ را افزایش می‌دهد و با وجود مطالعات فراوان ضرورت توجه به سایر موضوعات و مسائل را بیشتر می‌نمایاند. پیش از این، برای شناسایی علل جنگ بخش مهمی از نظریه‌پردازی‌ها معطوف به روش تک علتی بوده‌اند. بدین معنا که تلاش می‌شد برای توضیح وقوع یک جنگ و سپس تعمیم آن به پدیده‌ی کل جنگ علتی [119] تعیین و تبیین شود. هالستی نیز

[ صفحه 55]

در این باره اشاره کرده است که باید میان روش ادراک و انگیزه‌ها و محدودیت‌های عینی نسبت روشنی وجود داشته باشد تا فهم رفتارهای منتهی به جنگ امکان‌پذیر شود. در غیر این صورت، این گونه نظریه‌ها که حاوی نوعی ادراک از شرایط و واقعیت‌های عینی است کارکرد مطلوبی برای شناسایی علل جنگ ندارند.
کاستی و نقص موجود در روش‌شناسی پدیده‌ی وقوع جنگ براساس اصل علیت، علاوه بر اینکه امکان شناخت صحیح را از میان می‌برد، زمینه‌های پیش‌بینی و پیشگیری از وقوع جنگ را نیز مخدوش می‌کند. ریمون آرون بر این باور است که امکان ندارد بتوان از پیش و به گونه‌ای قطعی و کلی، عاملی را مثل اقتصاد، علت تعیین‌کننده‌ی رویدادهای اجتماعی و تاریخی دانست. هرگونه تلاش برای نظام‌مند ساختن تعینات گوناگون یک پدیده و بازگرداندن آن به علتی واحد، تعمیمی خودسرانه و بی‌بهره از بنیاد علمی

[ صفحه 56]

است. به عقیده آرون، کشف علتی که هر پدیده‌ی اجتماعی و تاریخی را توضیح دهد ناممکن است. [120] در عین حال مشکل آرمانی توضیح علی از نظر آرون این است که فرضا تاریخ‌پژوه بتواند با انباشت روابط علی، کلیتی را بازآفریند که رویداد تاریخی مشخصی، مثل نبرد استرلیتس، در چارچوب آن رخ داده است. آرون مسئله‌ی اصلی را این می‌داند که چگونه می‌توان حلقه‌ی روابط علت و معلولی را که در میان عوامل گوناگون، ناپلئون را به دشت استرلیتس کشاند، توجیه کرد؛ به همین دلیل آرون معتقد است علیت تاریخی نمی‌تواند عام و کلی باشد و موجبیت کامل در تاریخ وجود ندارد و در بهترین حالت مورخ می‌تواند بر موجبیتی مبتنی بر احتمال تکیه زند. [121] هر رویداد تاریخی همواره نتیجه‌ی همزمان شمار بسیاری از عوامل گوناگون است. [122] .
در حوزه‌ی مباحث روابط بین‌الملل، مطابق توضیح هالستی، از سالیان قبل پژوهشگران منازعات، بحران‌ها و جنگ‌ها به این توافق نظر رسیده بودند که تبیین‌های تک علتی از لحاظ نظری و تجربی نارسا هستند؛ به همین دلیل تجویزهایی که بر پایه‌ی شناسایی نادرست صورت گرفته هیچ راهی را برای حل مشکل ارائه نمی‌دهند و به پیش‌بینی زمان، مکان و علت جنگ‌ها کمکی نمی‌کنند. [123] پیامدهای حاصل از ناتوانی در پیش‌بینی و پیشگیری از وقوع جنگ، دیوید سینگر را بر آن داشت تا چنین بنگارد که مطالعه‌ی سیستماتیک جنگ به منظور دستیابی به پیشرفت نظری مهمی با ناکامی مواجه شده

[ صفحه 57]

است. سینگر راه حل را روی گرداندن از مفهوم علیت به مفهوم تبیین دانست؛ یعنی مجموعه‌ای از توضیحات ممکن به جای شناسایی یک علت واحد. [124] .
پژوهشگران رشته‌ی جنگ، 20 سال پس از آنکه سینگر مشکل را به صورت دقیق مشخص ساخت انواع تک متغیری و تک سطحی تحلیل‌ها را کنار گذاشتند. [125] ریچارد منسباخ و جان واسکوئر، بعدها نوع کاملا متفاوتی از تبیین را پیشنهاد کردند. آنها یادآور شدند که فرایندهای قابل شناختی وجود دارد که منجر به جنگ می‌شود. مسیرهای جنگ بسیاری از نشانه‌هایی را دربر می‌گیرد که در ادبیات سنتی و کمی‌گرایانه وجود دارد. [126] .
کوئینسی رایت نیز، به علیت چندگانه‌ی جنگ تأکید و علیه رویکردهای ساده‌انگارانه هشدار می‌دهد که یک جنگ، در واقعیت امر، حاصل وضعیت تامی است که در نهایت تقریبا دربر گیرنده‌ی تمامی آن چیزهایی است که تا زمان شروع آن جنگ بر نژاد بشر گذشته است. رایت در بررسی به یاد ماندنی خود مدلی چهار عاملی در زمینه‌ی ریشه‌های جنگ ارائه می‌کند که عوامل آن با سطوح تکنولوژی، قانون، سازمان سیاسی - اجتماعی و ارزش‌های فرهنگی متناظر هستند. [127] .
هالستی، براساس رویکرد کلازویتس و پیوستگی اهداف جنگ و سیاست و نقش هدف به عنوان محرک اولیه و موضوع مسبب جنگ، معتقد است که: «می‌توانیم ساختار متعارف در تبیین را معکوس کنیم. یعنی به جای جست‌وجو در شرایط پیشین در پی اغراض و اهداف برویم. بدین ترتیب تبیین‌های «علی» به تبیین‌های «غایت‌گرایانه» تبدیل می‌شوند؛ یعنی جنگ‌ها نه به دلیل اینکه، بلکه به منظور [امری] رخ می‌دهند. تأکید بر هدف تا اندازه‌ای ما را برای عبور از مانع «قدرت تبیین متغیرها یا تقسیمات بوم‌شناختی، ژنتیکی و روابطی» راهنمایی می‌کند. مشکل نهفته در این بررسی این نیست که ملت‌ها چرا می‌جنگند؟ بلکه سؤال دشوار این است که

[ صفحه 58]

ملت‌ها برای چه چیز، یا بر سر چه چیزی می‌جنگند. [128] .
با این توضیح در بررسی علل وقوع جنگ برخلاف روش‌های مرسوم تبیین علل جنگ [129] که وضعیت‌های قبلی را ریشه و زمینه‌ی جنگ می‌دانستند. هالستی به دگرگونی در روش و تأکید بر اهدافی می‌پردازد که ناظر بر آینده است و لذا پرسش چرایی جنگ جای خود را به پرسش جنگ برای چه چیز یا بر سر چه چیزی می‌دهد.

[ صفحه 62]